سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمعه ما

سلام پسرای گا مامان .

روز چهارشنبه 26مهرماه96 وقتی از سر کار برگشتم خونه خیلی خسته بودم.هرمزم امروز کلاس زبان داشت با آژانس رفت.من و بابایی و بزرگمهر هم رفتیم غذا واسه سگ ها ببریم.بزرگ رفته بود بالای ایرانیت سایبان پاش درد میکرد.خلاصه از ترس اینکه ما چیزی بهش نگیم راستشو نمگفت تا اینکه بالاخره گفت مامان ب بابا چیزی فقط نگو.جالبه محمد میگه همین روز قبلش من چقدر درباره اینکه روی ایرانیت نرن ک خطرناکه بهشون توضیح دادم.خلاصه اینکه رفتیم بیمارستان خلیج فارس عکس گرفیتم الحمدالله چیز خاصی نبود فقط پماد پروکسیکام دادن.بزرگ و خانم دکتر میگفت خیلی بلند نبود....

دیشب28/7/96 خیلی سرفه میکرد بزرگ رفتم بهش شربت سیترزین دادم وای که بچه چقدر اروم خوابید.راستی صبح جمعه هم اقا هرمز برای خودش صبحانه درست کرده بود و متاسفانه دست خوشکلشو سوزونده بود.ناراحتشم چون امروز ورزش داره و ضدحال.

دیروز بچه ها وقتی میخواستن باباشونواتز خواب بیدار کنن شیطونی میکردن بزرگ تا خواست بگه یا ابوالفضل اشتباهی گفت یا عبدالله .کلی با هرمز و محمد خندیدیم.

دوستتون دارم